اولین مراحل حیات
سلولها توانایی فتوسنتز را ایجاد کردند. نور خورشید مستقیما به عنوان منبع انرژی برای تغییر ماده و در نتیجه پیدایش اسید، که از ابتدا وجود نداشت، قابل استفاده شد. تک سلولیها با ساختارها و عملکردهای هرچه پیچیده تر پدید آمدند.
بعد سلولها توانایی فتوسنتز را ایجاد کردند. نور خورشید مستقیما به عنوان منبع انرژی برای تغییر ماده و در نتیجه پیدایش اسید، که از ابتدا وجود نداشت، قابل استفاده شد. تک سلولی ها با ساختارها و عملکردهای هرچه پیچیده تر پدید آمدند. از جمله مکانیسم حرکت و تحریک، کانال های یونی در غشاهای سلول که قبلا شکل گرفته بودند. این کانال ها انتقال فوق العاده سریع و جذب سیگنال های الکتریکی را فراهم کردند. سیگنال هایی که برای رشد سلولهای عصبی حیوانات که بعدا به وجود آمدند، سرنوشت ساز بود. به علاوه احتمالات و سرعت تکامل به نحو روزافزون توسط مکانیسم های جنسی و تکثیر دو جنسیتی سلولها افزایش یافت.
مرحله ی اساسی تر، تکامل موجودات زندهی چند یاخته ای و تفکیک سلول یابی بود که از طریق یک شبکه ی پیچیدهی کنترل ژن، ایجاد سلولهایی با همان ماده وراثتی و شرایط تثبیت شده ی متفاوت، همچون ماهیچه یا سلول های عصبی را ممکن ساخت. به یاری «اکتشفات» هرچه تازه تر (برای مثال «ترمیم آنزیم ها»)، سطوح هرچه پیچیده تر حیات گسترش یافت تا اینکه سرانجام کپی برداری قابل اعتماد از زنجیره های میلیاردها بخش DNA فراهم شد. این چیزی بود که برای ماده وراثتی پستانداران و آدمیان کاملا لازم بود.مونود به عنوان کسی که قبلا کمونیست بوده است همچنین به درستی زیست شناسی ماده گرایانه را مورد حمله قرار می دهد، چرا که همه چیز را به نیرویی ناشناخته و ناشناختنی در ماده نسبت می دهد.تکامل ارگانیسمهای چند یاختهای سرانجام منجر به شکل گیری ساختارهای گیاهان و حیوانات بالاتر شد که هر نسل در فرآیندهایی بسیار باعظمت از سلول تخمک باردار رشد یافتند. «همان طور که حواس ما تحت تأثیر زیبایی اشکال زیست شناختی قرار گرفته است، ذهن ما نیز مسحور اشکال دقیق رفتار حیوانات گشته است. گنجینهی غنی رفتار آنها نتیجه ی تکامل مغز آنهاست. رفتار بر اساس ادغام اطلاعات در شبکهی عصبی، به شکل شیمیایی و خصوصا به شکل الکتروشیمیایی یعنی سیگنال ها، شکل می گیرد.»
بعدة مسائل فلسفی و الهیاتی را که حول محور مغز در مورد انسانها ایراد شده است را مورد بررسی قرار خواهم داد. مسلم است که بر اساس تازه ترین نتایج علم زیست شیمی این فرآیند فوق العاده پیچیده ی مغز نیازی به مداخلهی خاص آفریدگار ندارد. به رغم تمام سوالاتی که هنوز بی پاسخ مانده اند، در مطالب ارائه شده پیش فرض این است که منشأ حیات رویدادی است که به وسیله ی شیمی و فیزیک قابل فهم است. اما آیا تمام این رویداد تصادف محض است؟
تصادف یا ضرورت؟
دهه های گذشته میدان اختلاف نظر شدید میان پیروان اصالت حیات و قائلان به مکانیسم ماتریالیستی بود. که اولی برای توضیح مسئله ی حیات قائل بود به اینکه عنصری غیر زیستی، یک نیروی حیاتی خلاق یا در واقع نیرویی اولیه، نیروهای زیستی را هدایت می کند (که هنری برگسون آن را شور زندگی می نامید) و دومی می کوشید تا حیات را بر اساس قوانین مکانیکی محض توضیح دهد. در برخی موارد هر دو بر حق بودند: هر دو قائل به قانون و تصادف، ساختار و ابداع بودند. اینجا هم با همان مشکلی روبرو می شویم که در مکانیک کوانتوم مطرح شد: نامعین بودن، ابهام و عنصر تصادف در فرآیندهای فردی. بدون شک ضروری است که در کل جریان تکامل زیستی، قانون حاکم باشد. با این حال تکامل در سطوح بالاتر بارها و بارها بر سر دو راهی قرار گرفت و غالبا طبیعت از هر دو راه عبور کرد. مثلا در آن واحد مسیر تکامل حشرات و پستانداران را طی کرد. برخی از انواع هم پدید آمده اند که رو به زوال رفتند یا کاملا از بین رفتند و در جریان تکامل به بن بست رسیدند.برتری تصادف؟
ترتیب زمانی یکایک رویدادها، در واقع نامشخص است. راههایی که تکامل طی کرده است از پیش به تفصیل مشخص نشده اند. تغییرات کوچک وراثتی بسیار دقیق (جهش) که با رشد طوفانی یا چرخش ها و تغییرات هدایت نشدهی غیرمنتظره و پدیده های جدید در مقیاس ذره بینی از آنها حاصل می شود، اتفاقی هستند. شاید تصادف و ضرورت هر دو با هم دخیل باشند. دموکریتوس اتمیست و فیلسوف یونانی ( ۳۸۰ - ۴۷۰ ق.م) نوشته است: «هر آنچه در عالم هست، حاصل تصادف و ضرورت است.» در همین راستا، ژاک مونود، زیست شناس مولکولی اهل فرانسه که در سال ۱۹۶۵ به خاطر توسعه ی کنترل ژنتیکی آنزیم ها و سنتز ویروسها برنده ی جایزه ی نوبل شد، کتاب معروفی تحت عنوان تصادف و ضرورت نوشت. او قاطعانه اولویت را به تصادف داد: «من به تصادف محض معتقدم، آن هم نه به عنوان امری غیرمنتظره بلکه تصادف مطلق، یعنی آزادی بی حساب و کتابی که بنیان بنای اعجاب انگیز تکامل قرار گرفت.» ؛ با این حساب همه چیز تصادفی است؟ و به همین سادگی به سبب آن هیچ نیازی به آفریدگار و چیزی که ستون این بنا شود، نیست؟ مونود از دو جهت بر حق است.مونود به عنوان ملحدی معترف فرض نیرویی تکاملی یا یک انرژی پیشینی را که تبیینی است برای پدید آمدن تکامل و رسیدن به نقطه ی اوج، به درستی مورد حمله قرار می دهد. به اعتقاد مونو این «نیرو» یا «انرژی» مورد اعتقاد «حیات گرایان» که از اعتقاد به پیشرفت در قرن نوزدهم برگرفته شده است و به علاوه مورد حمایت تیلهارد دوچاردن قرار گرفت، نوعی «فرافکنی زنده پنداری» را وانمود می کند از نظر علمی غیرمنطقی است.
مونود به عنوان کسی که قبلا کمونیست بوده است همچنین به درستی زیست شناسی ماده گرایانه را مورد حمله قرار می دهد، چرا که همه چیز را به نیرویی ناشناخته و ناشناختنی در ماده نسبت می دهد. به اعتقاد مونود این نیز نوعی «فرافکنی زنده پندارانه» و «توهم انسان مداری»( anthropocentric illusion) است که «مغایر با علم» است و به وضوح نشان از ویرانی معرفت شناسی ماتریالیسم دیالکتیک دارد.
اما سؤال این است که آیا مونود در حمله به خدای آفریننده هم بر حق است؟ خدایی که او با نظریه ای که به اندازهی همان ماتریالیسم دیالکتیک افراطی است، قصد انکارش را دارد. لازم است که این پرسش را بیشتر مورد مداقه قرار دهیم.
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}